سالهاست از سیاست و سیاست بازی دل بریده ام.دل زده ام..دل خورم...
نه دیگر سیاسی نویسی میکنم.نه سیاست را می پسندم و نه گرداگرد مردان سیاست می چرخم...خسته ام..
خسته ام از دروغ و تزویر و دست به هر کاری زدن به نام منافع مردم!
این روزها که می بینم مردان بلند آوازه شهرم به خاطر چند رای بیشتر چگونه به جان هم افتاده اند و چگونه خود را تا پایین ترین سطح انسانیت کوچک می کنند دلم به درد می آید...
این روزها که همه مثل لاشخور به جان هم افتاده اند و هر یک در تلاشند تا دیگری را کوچک کنند به هر قیمتی دلم میخواهد نباشم.
این روزها که آنانی که تا دیروز برایت موجه بودند و محترم به خاطر منفعت و مصالح دنیا پا روی هرچه عزت و احترام و انسانیت است گذاشته اند دلم میخواهد به جایی دور بروم و آنقدر بازنگردم تا این بساط یک ماهه برچیده شود.
این روزها انگار هر چه بلندتر فریاد می زنم که نمیخواهم با هیچ کس باشم و از هیچ کس حرفی از سیاست بشنوم انگار صدایم کمتر شنیده می شود...
خدایا تو بگو چه کنیم؟
نظرات شما عزیزان:
|