عاشقان بی دل

وبلاگ فرهنگی , عاشقانه , ورزشی و...


سقف آسمان دلم

سقف آسمان دلم سخت ترک برداشته


قدری آرام تر قدم بردار.....!


سقفش به جهنم..


می ترسم پای تو را بخراشد !


چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:,

  توسط امیر حسن سیمرغ  |
 

فریدون مشیری

چشمان من به ديده ي او خيره مانده بود

جوشيد ياد عشق كهن در نگاه ما

آه، از آن صفاي خدايي زبان دل

اشكي از آن نگاه نخستين، گواه ما

ناگاه، عشق مرده سر از سينه بركشيد

آويخت همچو طفل يتيمي به دامنم

آنگاه سر به دامن آن سنگدل گذاشت

آهي كشيد از حسرت كه اين منم

باز آن لهيب شوق و همان شور و التهاب

باز آن سرود مهر ومحبت ولي چه سود

ما هر كدام رفته به دنبال سرنوشت

من ديگر آن نبودم و او ديگر آن نبود!!!

چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:,

  توسط امیر حسن سیمرغ  |
 

در قير شب- سهراب سپهری

دير گاهي است در اين تنهايي

رنگ خاموشي در طرح لب است.

بانگي از دور مرا مي خواند،

ليك پاهايم در قير شب است.

***

رخنه اي نيست در اين تاريكي:

در و ديوار بهم پيوسته.

سايه اي لغزد اگر روي زمين

نقش وهمي است ز بندي رسته.

***

نفس آدم ها

سر بسر افسرده است.

روزگاري است در اين گوشه پژمرده هوا

هر نشاطي مرده است.

***

دست جادويي شب

در به روي من و غم مي بندد.

مي كنم هر چه تلاش،

او به من مي خندد.

***

نقش هايي كه كشيدم در روز،

شب ز راه آمد و با دود اندود.

طرح هايي كه فكندم در شب،

روز پيدا شد و با پنبه زدود.

***

دير گاهي است كه چون من همه را

رنگ خاموشي در طرح لب است.

جنبشي نيست در اين خاموشي:

دست ها، پاها در قير شب است

چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:,

  توسط امیر حسن سیمرغ  |
 

ترسناک ترین و عجیب ترین رسومات دنیا

 

در بعضی از کشور های دنیا رسوماتی عجیب و غریب وجود دارد.

در این پست بعضی از آن رسومات +عکس قرار گرفته است.

حتما نظر بدهید


ادامه مطلب

چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:,

  توسط امیر حسن سیمرغ  |
 

لغت نامه رانندگی در ایران

 

 لغت نامه رانندگي در ايـــران:

بوق: مسيرت کجاست؟
بووق: شما آژانس خواسته بوديد؟
بوووق: سلام حاجي,فدات!
بوق بوق: حله آقا حله!
... بووق بووق: درپارکينگو بده بالا پدر سوخته
بوق بوق بوق: عروس چقدر قشنگه ايشالا مبارکش باد!
بووووووق: ديدي از جا پريد؟ هرهرهر
بووووووووووووووووووق: برو کنار عوضي
بووووق بووووق: وايسا الاغ,الان نوبت منه

چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:,

  توسط امیر حسن سیمرغ  |
 

مرسدس بنز

apam.ir,مرسدس بنز,بنز,Mercedes-Benz SLS AMG Roadster


ادامه مطلب

چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:,

  توسط امیر حسن سیمرغ  |
 

اسکناس 100 دلاری

 

در یک شهر ساحلی ، درست هنگامی است که همه در یک بدهکاری بسر می برند و هر کدام برمنبای اعتبارشان زندگی را گذران می کنند، ناگهان، یک مرد بسیار ثروتمندی وارد شهر می شود. او وارد تنها هتلی که در این ساحل است می شود، اسکناس 100 دلاری را روی پیشخوان هتل می گذارد و برای بازدید اتاق هتل و انتخاب آن به طبقه بالا می رود.
صاحب هتل اسکناس 100 دلاری را برمی دارد و در این فاصله می رود و بدهی خودش را به قصاب می پردازد.
قصاب اسکناس 100 دلاری را برمی دارد و با عجله به مزرعه پرورش گوسفند می رود و بدهی خود را به او می پردازد.
مزرعه دار، اسکناس 100 دلاری را با شتاب برای پرداخت بدهی اش به تامین کننده خوراک دام و سوخت می دهد.
تامین کننده سوخت و خوراک دام برای پرداخت بدهی خود اسکناس 100 دلاری را با شتاب به داروغه شهر که به او بدهکار بود می برد.
داروغه اسکناس را با شتاب به هتل می آورد زیرا او به صاحب هتل بدهکار بود چون هنگامیکه دوست خودش را یک شب به هتل آورده بود اتاق را به اعتبار کرایه کرده بود تا بعدا پولش را بپردازد.

حالا هتل دار اسکناس را روی پیشخوان گذاشته است.
در این هنگام توریست ثروتمند پس از بازدید اتاق های هتل برمی گردد و اسکناس 100 دلاری خود را برمی دارد و می گوید از اتاق ها خوشش نیامد و شهر را ترک می کند.
در این پروسه هیچکس صاحب پول نشده است. ولی به هر حال همه شهروندان در این هنگامه بدهی به هم ندارند، همه بدهی هایشان را پرداخته اند و با یک انتظار خوشبینانه ای به آینده نگاه می کنند.

..

چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:,

  توسط امیر حسن سیمرغ  |
 

تصاویر لو رفته از دوران ریکاوری بازیکنان بارسلونا و رئال

لطفا برین ادامه مطلب


ادامه مطلب

سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:بارسا-تصاویر لو رفته ,

  توسط امیر حسن سیمرغ  |
 

عکس تایتانیک جدید

 

 

برای تماشای بقیه عکس ها برین ادامه مطلب


ادامه مطلب

سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:,

  توسط امیر حسن سیمرغ  |
 

هیچ وقت زود قضاوت نکن

ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻨﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺩﺭ ﻗﻄﺎﺭ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ،ﻗﻄﺎﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺣﺮﮐﺖﮐﺮﺩ.ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺷﺮﻭﻉ ﺣﺮﮐﺖ ﻗﻄﺎﺭ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﻮﺭ ﻭ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺷﺪ.ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﻟﻤﺲ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﺩﺭﺧﺖ ﻫﺎ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﭘﺴﺮﺵ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﮐﺮﺩ. ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﭘﺪﺭ ﻭ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﮐﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ5ﺳﺎﻟﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ،ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ،ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻭ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﺑﺎ ﻗﻄﺎﺭ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻟﺴﻮﺯﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ.ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﭼﮑﯿﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﺩ.ﺁﺏ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﭼﮑﯿﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:ﭼﺮﺍ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﯼﻣﺪﺍﻭﺍﯼ ﭘﺴﺮﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﺰﺷﮏ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﮔﻔﺖ:ﻣﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻﻥ ﺍﺯ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﯾﻢ.ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭘﺴﺮﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺒﯿﻨﺪ...

سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:,

  توسط امیر حسن سیمرغ  |
 

کجایی سهراب؟

کجايي سهراب‎ ‎! ‎آب را گل کردند چشم ها را بستند و چه با دل کردند واي سهراب کجايي آخر ؟ زخم ها بر دل عاشق کردند خون به چشمان شقايق کردند ؟ تو کجايي سهراب ؟ که همين نزديکي عشق را دار زدند همه جا سايه ديوار زدند اي سهراب کجايي که ببيني حالا دل خوش مثقاليست دل خوش سيري چند صبر کن سهراب قايقت جا دارد؟؟؟

سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:,

  توسط امیر حسن سیمرغ  |
 

شگفت انگیز حتما ببینید

عکس بسیار شگفت انگیز و باور نکردنی !
حتما با دقت نوشته هاشو بخونید و کاری که گفته میشه رو انجام بدید تا باورتون بشه

 

 

 

 

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,

  توسط امیر حسن سیمرغ  |
 

20 دلیل که دخترا به خودشون افتخار میکنند

لطفابرین ادامه مطلب


ادامه مطلب

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,

  توسط امیر حسن سیمرغ  |
 

چشم انتظار

 

چشم انتظارمن نباش سفرتمومي نداره
عمرخوشي من وتوديگه دوومي نداره
چشم انتظارمن نباش قصه به آخرش رسيده
پرنده عشق توشبونه ازقفس پريده
توروخداباگريه هات ديگه پشيمونم نكن
ميون آغوش خودت دوباره پنهونم نكن
توروخداباگريه هات جون من وبه لب نيار
توكوله بارسفرم براي من نشون نزار
نگات وبه جاده ندوزاميدبرگشتني نيست
نگوچراميخواي بري بعضي چيزاگفتني نيست
چشم انتظارمن نباش محاله برگشتن من
عشقموازيادت ببر گناهشم گردن من
توروخدا باگريه هات ديگه پشيمونم نكن
ميون آغوش خودت دوباره پنهونم نكن
توروخداباگريه هات جون من وبه لب نيار
توكوله بارسفرم براي من نشون نزار

 

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,

  توسط امیر حسن سیمرغ  |
 

علم بهتر است یا ثروت؟

 

معلم شاگردش راصدازدتاانشاءاش را درباره علم بهتر است يا ثروت بخواند. پسرباصداي لرزان گفت:ننوشته ام آقا...

پس ازتنبيه شدن باخط كش چوبي او در گوشه كلاس ايستاده بود ودر حالي كه دستهاي قرمز و ورم كرده اش را به هم ميماليد

زير لب ميگفت:آري ثروت بهتر است

چون اگر داشتم ميتوانستم دفتري بخرم وانشايي بنويسم

 

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,

  توسط امیر حسن سیمرغ  |
 

حامد بهداد

تصاویر در ادامه مطلب


ادامه مطلب

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:عکس جدید,

  توسط امیر حسن سیمرغ  |
 

امین حیایی وهمسرش نیلوفر خوش خلق

تصاویر در ادامه مطلب


ادامه مطلب

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:عکس جدید,

  توسط امیر حسن سیمرغ  |
 

جواد رضویان

فارس سینما-زمانی که نام جواد رضویان می آید اولین چیزی که به یاد می آوریم خنده های جالب جواد است که باعث شادی در هر فیلمی شده است.پس دقایقی را با جواد رضویان و دخترش یامین همراه باشید.
مدتی است که از تلویزیون دور هستید و بیشتر فعالیت های سینمایی دارید؟
جواد رضویان:خب مدتی است که بیشتر گرفتار فیلم های سینمایی شده ام و پروژه های خوب تلویزیونی به من پیشنهاد داده نمی شود.خیلی ها هم شایعاتی در این مورد ساخته بودند ولی دلیل اصلی آن همین بود که گفتم هیچ پروژه خوبی به من پیشنهاد داده نشده است.
خیلی ها هنوز هم دوست دارند جواد رضویان در کنار مهران مدیری در تلویزیون دیده شود.در این مورد چه صحبتی دارید؟
جواد رضویان:خب باید گفت یاد آن دوران بخیر.من هم بعضی وقت ها دوست دارم در چنین سریال های کمدی و مخاطب پسند حضور داشته باشم ولی فکر کنم این اتفاق دیگر پیش نیاد,ولی باز هم هر چه خدا بخواهد.
 
آیا بین شما و آقای مدیری مشکل و اختلافی هست؟
جواد رضویان:نه اینطور نیست.بین من و آقای مدیری هیچ مشکل و اختلافی نیست.گفتم که برخی مواقع یک شایعاتی پیش می آید.
بیشتر شخصیت کار می کنید یا تیپ؟
جواد رضویان:تیپ بازی کردن ممکن است من را به تکرار بیندازد و باید بتوانم حد وسطی را حفظ کنم.یادم هست آقای حمید لولایی به من گفت:جواد شوخی را جدی بازی کن,زمانی که این اتفاق بیفتد تو در هر قالبی برای مخاطب قابل پذیرش هستی.یعنی باید تیپ و شخصیت را بتوانی طوری به هم نزدیک کنی که برای مخاطب مقبول باشد و این کار برای من دشوار است و شاید هنوز به این درجه نرسیده باشم.
سخت ترین گریمی که داشتید در کدام فیلم بوده است؟
جواد رضویان:نقش پیر زنی در فیلم کلاهی برای باران بود که نزدیک به ۵ ساعت گریم می شدم و در فیلم یک جیب پر پول برای بازی در نقش پدرم حدود ۳ ساعت گریم شدم.خیلی سخت هستش که صبح در یک نقش بازی کنی و بعد گریم شوی در یک نقش دیگر بازی کنی.
جواد رضویان تنها بازیگری است که همیشه لباس ساده می پوشد و انگار دنبال مد خاصی نیست.درسته؟
جواد رضویان:اتفاقا من جزو بچه هایی هستم که خیلی اهل خرید لباس هستم.
مارک باز هستید یا هر چیزی را که بپسندید را می پوشید؟
جواد رضویان:مارک که نه,چون رنگ شناسی خوانده ام و فارغ التحصیل نقاشی هستم فکر کنم بدانم چه رنگی های به من می آید.
بیشتر اسپرت می پوشید یا کلاسیک و رسمی؟
جواد رضویان:بستگی به جایی هستش که می روم ولی بیشتر اسپرت می پوشم.
می تونم بپرسم دخترتون یامین چند ساله هستش؟
جواد رضویان:بله دخترم الان ۵ ساله هستش و فراوان دوستش دارم.
چقدر توانسته اید برای او پدری کنید؟
جواد رضویان:باید بگم مشکلات کاری طوری شده است که نتوانسته ام در آن حدی که دوست دارم برای یامین پدری کنم ولی از همسرم ممنونم که توانسته نقش مادری خود را به طور صحیح انجام دهد,من بیشتر به یامین نقاشی یاد می دهم تا ذهن خوبی داشته باشد.
چند سال هستش که ازدواج کرده اید؟
جواد رضویان:سال ۷۶ ازدواج کردم.

عکس ها در ادامه مطلب


ادامه مطلب

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,

  توسط امیر حسن سیمرغ  |
 

داستان بخت بیدار

برین ادامه مطلب


ادامه مطلب

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,

  توسط امیر حسن سیمرغ  |
 

نامه ای به پدر

 

 

پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب ديد که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چيز جمع و جور شده. يک پاکت هم به روي بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند :
پدر عزيزم،با اندوه و افسوس فراوان برايت مي‌نويسم. من مجبور بودم با دوست دختر جديدم فرار کنم، چون مي‌خواستم جلوي يک رويارويي با مادر و تو رو بگيرم. من احساسات واقعي رو با Stacy پيدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما مي‌دونستم که تو اون رو نخواهي پذيرفت، به خاطر تيزبيني‌هاش، خالکوبي‌هاش، لباس‌هاي تنگ موتور سواريش و به خاطر اين که سنش از من خيلي بيشتره. اما فقط احساسات نيست، پدر. اون حامله است. Stacy به من گفت ما مي‌تونيم شاد و خوشبخت بشيم. اون يک تريلي توي جنگل داره و کُلي هيزم براي تمام زمستون. ما يک رؤياي مشترک داريم براي داشتن تعداد زيادي بچه. Stacy چشمان من رو به روي حقيقت باز کرد که ماريجوانا واقعاً به کسي صدمه نمي‌زنه. ما اون رو براي خودمون مي‌کاريم، و براي تجارت با کمک آدماي ديگه اي که توي مزرعه هستن، براي تمام کوکائين‌ها و اکستازي‌هايي که مي‌خوايم. در ضمن، دعا مي‌کنيم که علم بتونه درماني براي ايدز پيدا کنه، و Stacy بهتر بشه. اون لياقتش رو داره. نگران نباش پدر، من 15 سالمه، و مي دونم چطور از خودم مراقبت کنم. يک روز، مطمئنم که براي ديدارتون بر مي‌گرديم، اونوقت تو مي‌توني نوه‌هاي زيادت رو ببيني.با عشق،پسرت، John
--------------------------------------------------------------------------------
پاورقي : پدر، هيچ کدوم از جريانات بالا واقعي نيست، من بالا هستم تو خونه Tommy. فقط مي‌خواستم بهت يادآوري کنم که در دنيا چيزهاي بدتري هم هست نسبت به کارنامه مدرسه که روي ميزمه. دوسِت دارم! هروقت براي اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن.

 

 

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,

  توسط امیر حسن سیمرغ  |
 

داستان جالب

روزى لرد ویشنو در غار عمیقى در کوه دورافتاده‏اى با شاگردش نشسته و مشغول مراقبه بود. پس از اتمام مراقبه، شاگردش به قدرى تحت تأثیر قرار گرفته بود که خود را به پاى ویشنو انداخت و از او خواست که او را قابل دانسته و به عنوان قدرشناسى به او اجازه دهد که به استادش خدمت کند. ویشنو با لبخند سرش را تکان داد و گفت: “مشکل‏ترین کار براى تو این است که بخواهى با عمل، تلافى چیزى را بکنى که من آن را رایگان به تو داده‏ام”. شاگرد به او گفت: “خواهش مى‏کنم استاد! اجازه دهید که افتخار خدمت به شما را داشته باشم”. ویشنو موافقت کرد و گفت: “من یک لیوان آب سردِ گوارا مى‏خواهم”. شاگرد گفت: “الساعه استاد”. و در حالى که از کوه سرازیر مى‏شد، با شادى آواز مى‏خواند.

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,

  توسط امیر حسن سیمرغ  |
 

مرد کور و شیطان

مردي بود كور كه خيلي زود از خواب بيدار شد تا نماز صبح را با جماعت در مسجد بخواند وي لباس خود را پوشيد و وضو گرفت سپس راهي مسجد شد در نيمه راه پاي او ليز خورد و بر روي زمين افتاد و لباسش كثيف شد دوباره به خانه برگشت و لباسش را پوشيد و وضو گرفت و برگشت تا اينكه در مسجد نماز بخواند و براي بار دوم در همان مكان اول پايش ليز خورد و افتاد و باز هم لباسش كثيف شد دوباره به خانه برگشت و لباسش را عوض كرد و وضو گرفت و راهي مسجد شد در وسط راه با مردي كه چراغ در دستش بود روبرو شد از آن مرد پرسيد كه تو كي هستي مرد جواب داد كه من تو را ديدم كه دوبار در وسط را افتادي و با خودم گفتم كه راه تو را نوراني كنم تا بتواني به مسجد بروي و آن مرد با آن مرد كور به مسجد رسيدند و مرد كور به آن مرد گفت كه بيا داخل نماز بخوانيم اما آن مرد خودداري كرد دوباره به او گفت كه بيا نماز بخوانيم اين بار مرد به شدت خودداري كرد بعد از آن مرد كور از او پرسيد چرا دوست نداري نماز بخواني مرد در جواب گفت كه من شيطانم در بار اول من تو را بر زمين انداختم تا نتواني به مسجد بروي اما وقتي كه تو به خانه برگشتي خداوند تمام گناهانت را بخشيد و براي بار دوم كه تو را انداختم و تو هم دوباره به خانه برگشتي و راهي مسجد شدي خداوند تمام گناهان اهل بيت تو را بخشيد و براي بار سوم ترسيدم تو را بيندازم مبادا دوباره برگردي و خداوند بوسيله اين كارت تمام گناهان اهل روستا را ببخشد
پس اي برادران عزيز هيچ وقت راه نفوذي براي شيطان در بين خودتان ايجاد نكنيد
اميدوارم كه از اين مطلب استفاده ببريد

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,

  توسط امیر حسن سیمرغ  |
 

زندگی


زندگی، ارزش آنرا دارد که به آن فکـر کنی

زندگی، ارزش آنرا دارد که ببویی اش چوگل، که بنوشی اش چو شهد

زندگی، بغض فـروخورده نیست

زندگی، داغ جگـــر گـــوشه نیست

زندگی، لحظه دیدار گلــی خفته در گهــــواره است

زندگی، شوق تبسم به لب خشکیده است

زندگی، جـــرعه آبی است به هنگامه ظهـــر در بیابانی داغ

زندگی، دست نوازش به ســر نوزادی است

زندگی، بوسه به لبهای گلی است که به شوقت همه شب بیدارست

زندگی، شـــوق وصال یار است

زندگی، لحظه دیدار به هنگامـــه یاس

زندگی، تکیه زدن بر یــار است

زندگی، چشمه جــوشان صفا و پاکـــی است

زندگی، مـــوهبت عرضه شده بر من انسان خاکـــی است

زندگی، قطعه ســرودی زیباست که چکاوک خواند

که به وجدت آرد به ســــرشاخه امید و رجا

زندگی، راز فـروزندگی خورشید است

زندگی، اوج درخشندگـــی مهتــاب است

زندگی، شاخه گلی در دست است که بدان عشق سراپا مست است

زندگی، طعــم خوش زیستن است، شور عشقی برانگیختن است

زندگی، درک چرا بودن است، گام زدن در ره آسودن است

زندگی، مزه طعم شکلات به مذاق طفل است

به، چقدر شیـــرین است

زندگی، خاطــــره یک شب خوش، زیـــر نور مهتاب،

روی یک نیمکت چـــوبی سبـــز، ثبت در سینـــه است

زندگی، خانه تکانی است. هر از چندگاهی از غبار اندوه

زندگی، گـوش سپردن به اذان صبح است که نوید صبـح است

زندگی، گاه شده است خوش نیاید به مذاق

زندگی گاه شده است که برد بیراهم

زندگی، هر چه که هست، طعـــم خوبی دارد، رنگ خوبــــی دارد

زندگی را باید، قدر بدانیم همه

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,

  توسط امیر حسن سیمرغ  |
 

دل یخ زده

گروه اينترنتي درهم | www.darhami.com 
 


پزشکی قانونی می گفت :
یخ زده ...
مگر امکانش بود ؟!

تیتر روزنامه فردا این بود :
در گرمای داخل اتاقش ...
خیره به نقطه ای ...
جوانی یخ زد ....!
 

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,

  توسط امیر حسن سیمرغ  |
 

آموخته ام که ...

 


آموخته ام که ؛ وقتی عاشقم ، عشق در ظاهرم نيز نمايان می شود .

آموخته ام که ؛ عشق مرکب حرکت است نه مقصد حرکت .

آموخته ام که ؛ اين عشق است که زخمها را شفا می دهد ، نه زمان .

آموخته ام که ؛ ؛ هيچکس در نظر ما کامل نيست مگر تا زمانی که عاشقش شويم.

آموخته ام که ؛ بهترين کلاس درس دنيا کلاسی است که زير پای خلاق ترين فرد دنياست .

آموخته ام که ؛ که مهم بودن خوبست ، ولی خوب خوب بودن از آن مهمتر است .

آموخته ام که ؛ تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زدگی را تماشايی می کند .

آموخته ام که ؛ خداوند همه چيز را در يک روز نيافريد پس چطور می شود که من همه چيز را در يک روز بدست آورم .

آموخته ام که ؛ چشم پوشی از حقايق آنها را تغيير نمی دهد .

آموخته ام که ؛ که در جست و جوی محبت و خوشبختی زمانی برای تلف کردن وجود ندارد .

آموخته ام که ؛ اگر در ابتدا موفق نشدم با شيوه ای جديدتر دوباره بکوشم .

آموخته ام که ؛ موفقيت تنها يک تعريف دارد : « باور داشتن موفقيت » .

آموخته ام که ؛ تنها کسی مرا شاد می کند ، که می گويد « تو مرا شاد کردی » .

آموخته ام که ؛ گاهی مهربان بودند ، بسيار مهمتر از درست بودن است .

آموخته ام که ؛ هرگز نبايد به هديه ای که از طرف کودکی داده می شود ، « نه » گفت .

آموخته ام که ؛ در آغوش داشتن کودکی که به خواب رفته ، يکی از آرامش بخش ترين حس های دنيا را درون آدمی بيدار می کند .

آموخته ام که ؛ زندگی مثل طاقه پارچه است . هر چه به انتهای آن نزديک تر می شوی ، سريعتر می گذرد.

آموخته ام که ؛ بايد شکرگزار باشيم که خدا هر آنچه می طلبيم را به ما نمی دهد .

آموخته ام که ؛ وقتی نوزادی انگشت کوچکتان را در مشت کوچکش می گيرد ، در واقع شما را به اسارت زندگی می کشد .

آموخته ام که ؛ هر چه زمان کمتری داشته باشم کارهای بيشتری انجام می دهم .

آموخته ام که ؛ هميشه برای کسی که به هيچ عنوان قادر به کمکش نيستم ، دعا کنم .

آموخته ام که ؛ زندگی جديست ولی ما نياز به «دوستی» داريم که لحظه ای با او از جدی بودن دور باشيم .

آموخته ام که ؛ تنها چيزی که يک شخص می خواهد ؛ فقط دستی است برای گرفتن دست او و قلبی برای فهميدنش .

آموخته ام که ؛ وقتی با کسی روبرو می شويم ؛ انتظار « لبخندی » از سوی ما دارد .

آموخته ام که ؛ لبخند ارزانترين راهی است که می توان با آن نگاه را وسعت بخشيد .

آموخته ام که ؛ باد با چراغ خاموش کاری ندارد .

آموخته ام که ؛ به چيزی که دل ندارد ، نبايد دل بست .

آموخته ام که ؛ خوشبختی جستن آن است نه پيدا کردن آن

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,

  توسط امیر حسن سیمرغ  |
 

ای اشک

 

راز دل در پس این پرده نگهدار ای اشک

رحم کن بر من واین دیدۀ خونبار ای اشک


تو ز دل آمده ای راز مرا فاش مکن

 


حرمت خانه ازین بیش نگهدار ای اشک

گونه را آتش غلتان تو میسوازند

دیگر این گونه بدینگونه میازار ای اشک

رنگ خون بودی و از غصه چه بیرنگ شدی

من ندیدم دگری مثل تو غمخوار ای اشک

زینهمه گوهر تابا ن که به دامن ریزی

مانده ام از تو واز اینهمه ایثار ای اشک

من به صد خون جگر لایق رویَش گشتم

مهلتم ده به خدا- لحظه ی دیدار ای اشک

درد پنهان دلم بر رخ تب دار مکش

تا که آگه نشود از دلم اغیار ای اشک

شور رویایی شیرین شرر شعلۀ توست

بوالعجب!آتش وشوری وشکر بار ای اشک

علی اسرار دل خویش نگوید با کس

 

 

تا تویی بهر دلش محرم اسرار ای اشک

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,

  توسط امیر حسن سیمرغ  |
 

تقدیم به عاشقان به معشوق نرسیده

قسمت اين بود که من با تو معاصر باشم

تا در اين قصه ی پر حادثه حاضر باشم

حکم پيشانی ام اين بود که تو گم شوی و

من به دنبال تو يک عمر مسافر باشم

تو پری باشی و تا آنسوی دريا بروی

من به سودای تو يک مرغ مهاجر باشم

قسمت اين بود ، چرا از تو شکايت بکنم ؟!

يا در اين قصه به دنبال مقصر باشم ؟

شايد اينگونه خدا خواست مرا زجر دهد

تا برازنده ی اسم خوش شاعر باشم

شايد ابليس تو را شيطنت آموخت که من

در پس پرده ی ايمان به تو کافر باشم

  

دردم اين است که بايد پس از اين قسمتها

سالها منتظر قسمت آخر باشم !!

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,

  توسط امیر حسن سیمرغ  |
 

خواهش

 

 

آي رفقا كي مي تونه ، خط بکشه رو غصه هام ؟!

 

هوای تازه ای بده ، به هق هق ترانه هام ؟!

 

كي مي تونه عاشقونه ، تُو فصل خشكسالي من ؟!

 

بارون ياري بباره ، رُ دستاي خالي من ؟!

 

 

 

تُو پيله ي ثانيه ها ، اگر چه ميزد تپشم !

 

پوسته ي سختِ كهنگي ، نذاشت كه تازه تر بشم !

 

حالا كه با همه وجود ، داد مي زنم كمك كنيد !

 

دردامو با غصه هاتون ، يه حس مشترك كنيد !

 

 

 

ديگه دستم به نوشتن نمي ره

 

ديگه آوازي رو لبهام نمي ياد

 

ديگه آغوشِ خرابِ آسمون

 

واسه ي بردنِ دردام نمي ياد

 

 

 

كِي مياد اونكه بي ريا ، دست رفاقتم مي ده ؟!

 

بلور اشكُ مي شكنه ، به خنده عادتم مي ده !

 

اونكه نگاش لبريزِ از ، طلوعِ عشق و عاطفه اس !

 

معني تازه اي مي ده ، به اين صدا به اين نفس !

 

 

 

سهم خطر كردن من ، آواري از حادثه هاس  !

 

به انتظار ياري تون ، نگين كه گريه نا به جاس !

 

حالا كه با همه وجود ، داد مي زنم كمك كنيد !

دردامو با غصه هاتون ، يه حس مشترك كنيد ! !

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,

  توسط امیر حسن سیمرغ  |
 

خنده

من اگر میخندم به اجباره عکاس است وگرنه بی تو من کجاو و خنده کجا

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,

  توسط امیر حسن سیمرغ  |
 

عاشقانه

 

بزرگترین خیانتی که من به خودم کردم ...
دوست داشتن " تو " بود
خودمانیم ...
تو ارزش آن همه عشق و محبت را اصلا نداشتی

 

 

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,

  توسط امیر حسن سیمرغ  |
 

اشک

 

هر وقت گریه میکنیم سبک می شویم ، عجب وزنی دارد چند قطره اشک

 

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,

  توسط امیر حسن سیمرغ  |
 

دوست دارم

 

این منم که تو را می خوانم نه پری قصه هستم در آفاق داستان و نه قاصدکی در یک قدمی تو کسی که همواره به یاد توست سالهاست با رودخانه و آسمان زندگی می کنم برای کفتران چاهی دانه می ریزم و ماه را به مهمانی درختان دعوت می کنم این تویی که مرا در تمام لحظات می بینی می نویسم تا تمامی درختان سالخورده بدانند که تو مهربانترین مهربانی پس آرام و گرم می نویسم دوستت دارم ...

 

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,

  توسط امیر حسن سیمرغ  |
 

باران ببار

باز ای باران ببار بر تمام لحظه های بی بهار بر تمام لحظه های خشک خشک بر تمام لحظه های بی قرار باز ای باران ببار بر تمام پیکرم موی سرم بر تمام شعر های دفترم بر تمام واژه های انتظار باز ای باران ببار بر تمام صفحه های زندگیم بر طلوع اولین دلدادگیم بر تمام خاطرات تلخ و تار باز ای باران ببار غصه های صبح فردا را بشوی تشنگی ها خستگی ها را بشوی

 

 

 

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,

  توسط امیر حسن سیمرغ  |
 

جدایی

 

 

میدانی من و تو هم نمی شد ما شویم تنها سردرگم مانده بودیم. تمام شدنش بهتر تا بنشینی به امیدی واهی. کجای راه باشیم چه سود وقتی کوچه بن بست است. تو بگو شیرین و دلنشین تو بگو زیبا، اندیشه انتها ما را میکشت. مگر میشود شب و روز خدا را عوض کرد ؟ انگار کن تقدیر ما نبود نشستن زیر سایه بید و قسمت کردن ماه و بوسیدن ستاره ها و این قصه های کم رنگ و شیرین. امید بستن به آینده محال و رؤیا ها دوام ندارد و در آینده اگر هم بیاید دیگر تازه نیستم که حسی باشد برای عاشقی کردن. حالا تو هر چه بگویی مهم نیست دیگر باور نمی کنم، دیدم که آنچه باور کردم چگونه دود شد.سخت است فانوس دست بگیری و دنبال نور بگردی. باور داشتم که زندگی دیر و زود ندارد تو بگو یک لحظه زندگی، همان مرا بس است حالا اگر آخرین نفس ام باشد...

                                                      

 

 

                                                                 

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,

  توسط امیر حسن سیمرغ  |
 

بی قراریم را بشمار

 

عجب صفایی دارد این بی قراریها و این دلتنگی ها !...مانده ام که این فاصله ها اگر نبود ، آیا باز هم اینقدر مشتاق شنیدن صدایت از درخت و صندلی و ستاره بودم؟ همیشه فاصله ها باعث میشوند تا بیشتر قدر همدیگر را بدانیم، و بیشتر به دنبال هم بگردیم . مثل همین امروز که همه جا را به دنبالت گشتم ... حتی همه خوابهایم را یکی یکی جستجو کردم ...! همه جا رد پایت بود ... حتی موج صدایت به نرمی از تپه های خیالم بالا میرفت . اما خودت نبودی ... عزیزترینم ... حالا با همین واژه های بی صدا در کنار نام قشنگت نشسته ام . مرهمی نمی خواهم ... تنها اگر حوصله داری بی قراریهایم را بشمار..... هزار و یک ... هزار و دو ... هزار و سه ...

 


 

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,

  توسط امیر حسن سیمرغ  |
 

الفبای عشق

 

 

هستم و چیزی نیست که بنویسم. وقتی تو نیستی و نبودنت آنقدر روشن است که در تاریکی گم شده ام. وقتی آنقدر نیستی که من هم خط خطی میشوم روی دفتر آبی ِ تو. وقتی آنقدر نیســـــــــــــــــــــــتی که کـــــــــــــــــــــــــش می آیند لحظه ها و نمیدانم کجا و کی به ته میرسند. حالا تو بگو از چه بنویسم. که بخوانی و آن ته مانده دلت هم لجن مال نشود؟! و از تمام هستی ِ تو و من ی بماند از آخرین حرف الفبای عشق....


 

 

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,

  توسط امیر حسن سیمرغ  |
 

عاشقانه

 

 

ماه شب های من... دوستت دارم! بیشتر از لحظه ای که اکنون می گذرد دستهایت را دوست دارم و چشمهایت را و لبان مهربانت را و بزرگی دلت را، که همیشه ستوده ام. ماه من! بازهم بتاب،باز هم بخند، هرچند زندگی همواره به مبارزه می طلبد ما را، باز هم دوست بدارش. پس از هرسختی، و حتی در دل هر سختی. و بمان که صبرو آرامش و لبخند روح تو تنها اعجازی است که می تواند ازدل این صخره ی سنگی، بتراود چشمه ای را که امتدادش رود می شود در قلب و روح من!


 

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,

  توسط امیر حسن سیمرغ  |
 

عاشقانه

 

می توان آیا به دریا حکم کرد که دلت را یادی از ساحل مباد؟           

موج را آیا توان فرمود ایست! باد را فرمود باید ایستاد؟

آنکه دستور زبان عشق را بی گزاره در نهاد ما نهاد خوب میدانست تیغ تیز را در کف مستی نمیبایست داد                     !

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,

  توسط امیر حسن سیمرغ  |
 

دوست دارم

 

من به خوشنودی خود مینگرم، و به اینکه نفس عشق چه حالی دارد؟ 

و به اینکه تو چرا با همه شوق مرا میخوانی؟ و به یک قهر مرا میرانی!

تو مرا میفهمی، من تورا میخواهم، و همین ساده ترین قصه یک انسان است.

تو مرا میخوانی، من تو را ناب ترین شعر زمان میدانم. و تو هم میدانی: ... تا ابد در دل من می مانی. ...

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,

  توسط امیر حسن سیمرغ  |
 

عاشقانه

 

بی تاب تر از آنم که خط به خط طرح حضورش را رسم کنم و دفعات عبورش را رقم بزنم دست هایم میلرزند !به فرمان دل مینویسم و دلم انگار راه میرود و هرجا که میرود مرا میکشاند! من تو را یافتم زمانی که محتاج تو بودم و تو خلاصه شدی در همه ی آنچه که میخواهم! به کوتاهی همین کلمه ! با من شدی و ازمن شدی! وقتی اومدی گفتم دیگه تنهاییم تموم شده با خودم گفتم دیگه یه کیو پیدا کردم که میتونم بهش اعتماد کنم و هر روز براش درد دل کنم و راز دلم و بهش بگم با خود گفتم دیگه حتما همه دلتنگیام ،غصه هام و... تموم میشه ولی حالا که رفتی، همه آرزو هام و دلخوشیام تموم شده . وقتی تو آمدی دلم به رویت خندید! اجازه ورودت را به دلم دادم . همیشه دلم هوای خنده هاتو داشت . وقتی اومدی نیمرخم کامل شد،دیگر از آروار سایه ها نمیترسیدم . تاریکی را میشناسم زیرا در نبود تو وجب به وجب تاریکی رااندازه میگیرم!


 

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,

  توسط امیر حسن سیمرغ  |
 

 



به وبلاگ من خوش آمدید
amirhasan.simorgh@yahoo.com


 

 

 شعر...
 گاهی....
 داستان
 آینده..
 زنان
 مداد رنگی.......
 تنهایی 2.........
 تنهایی.......
 فرق دختر بچه و پسر بچه
 بین الحرمین...

 

اسفند 1391
بهمن 1391
آذر 1391
آبان 1391
مهر 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
تير 1391
خرداد 1391
فروردين 1391
اسفند 1390
بهمن 1390

 

امیر حسن سیمرغ

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عاشقان بی دل و آدرس amirhassan.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





ترول
نگاه بارانی
با مزه
موزیک
محمد مرادی
www.angeel.blogfa.com
اشعار زیبایی ایرانی
شب های شیدایی
من وتو
زیر بارون
eshgh
شبهای بارانی
ارمین ورضایا
...تو نزدیکی
کافه باران
eshgh bazi
عشق پاک من و احمد جونم
فیلم ارزونی
استقلال سرور ایران و آسیا
همه چی این جا است
دوست دارم دروغه
پرستوی عشق
نسل سوخته
امیر طهماسبی
سرگرمي يك ........
ღ㋡ღZzAbOon DeRazIღ㋡ღ
من و تو
شخصی
تیم یعنی لیورپول
من الهام 19 سال دارم
دختران ایرانی
عاشقانه 1
مریم تنها
بی تو میمیرم
تنهاترین بغض تنهایی من
پرسپولیس
خرید پستی فیلم-بازی -انیمیشن- سریال و ...
takweb
ردیاب خودرو

 

حمل ماینر از چین به ایران
حمل از چین
پاسور طلا

 

RSS 2.0