پرواز خاطره دیگری بود تا بتوانم در آسمان آبی دلی پرواز کنم و غافل از اینکه شاید تو هم مرا به سخره گیری،سنگ برداری و به سوی من پرتاب کنی اوج گیرم
اما من نه آنم که از اوج دل تو رو به سوی زمین بردارم.
نازنین با من چرا؟
چرا باید مرا به خاطر این جسارت دوست داشتنی چنین به دار ملامتم کشی؟چرا؟
خوب می دانم فردا نزدیک است و شاید روزنه توانم یافت تو نور حقیقتی را بر تو نشان دهم،دست بر دیدگانت کشم و بگویم نازنین بنگر...
بنگر به اینکه قلب زخم آلود این پرنده عشق که روزی سنگ تمسخر به او میزندی هنوز بی تاب است،هنوز می تابد و هنوز منتظر بازگشت توست...(*)(*)
به امید آنروز خواهم نشست...xx:
نظرات شما عزیزان:
|